آغاز یک رویا

ساخت وبلاگ

زندگی تو این کشور خیلی داره سخت میشه. ولی با حملات پیاپی این سختی و رنجها؛ من فقط بهش لبخند حواله میکنم.

تمام دنیا رو بخشیدم و به تماشای شگفتیهایش نشستم.

لبخند آرامش سرتاسر زندگیتان مستدام!

آغاز یک رویا...
ما را در سایت آغاز یک رویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4marjantoomajb بازدید : 31 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 19:11

سلام. اگه اومدی صفحه من، دلتنگی! دلتنگ من نه! دلتنگ خودت در 15 سال پیش. همون روزها که همه می‌نوشتند و با حرارت بحث می‌کردند. اگر حال منو می‌خوای خبر داشته باشی: من خوبم! دلم تنگ هیچ کسی نیست. هیچوقت روحم رو تسلیم کسی نکردم که امروز دلم تنگ شود. قلبم هم با افتخار از جنس سنگ خاراست! این رو من نمیگم، هر کی منو از نزدیک شناخته و به من اظهار لطف داره، مطمئن است که من دل ندارم و جای قلب، سنگ سیاه تو سینه‌ام گذاشتند. من فقط تبسم زیبایی نثارشون می‌کنم تا از اعتراف بیهوده‌شان دست بردارند.هنوز داخل همین مرزم و پا برهنه در جاده‌های سنگلاخ این سرزمین، طی طریق می‌کنم.اگه عقیده‌ات مثل ده سال پیش مونده، مطمئن باش کمی بعد کپک می‌زنی، پیشنهاد میدم خودت رو به روز کنی. حتی بهت میگم اول از همه با خودت بحث و مجادله کن و خود خودت رو متقاعد کن که باید پوست بندازی. تغییر رو تو تک تک سلول‌هات پیاده کن. تازه شدن انسان رو قویتر از دیروز خواهد کرد. نوبت نوشته‌هام از یه هفته رسیده به دو سال! شما هم مثل من وقت نمی‌کنید بنویسید یا فقط من وقت ندارم. الان که تند و تند می‌نویسم ساعت از نیمه شب گذشته و فردا از ساعت 8 صبح کار روی سرم ریخته تا شب! من اینقدر کار دارم یا کار منو داره! عملا در قبضه امورات دنیوی دارم محو میشم. خدایی قدیمی‌ها هستند؟ بنویسید تا ببینم امیدی هست که احیا بشیم؟! دارم به این نتیجه می‌رسم که خیلی وقته همه مردیم و روح‌های سرگردانمون گاهی به صفحه وبمون سرک می‌کشه تا ببینه کسی به یادمون هست! آغاز یک رویا...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز یک رویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4marjantoomajb بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 22:35

الان که کنار پنجره نشستم و به لبتاپم خیره شدم و این کلمات رو مینویسم حس خوبی دارم. خیلی وقته که این صفحه خاطره انگیز رو از یاد بردم. شما رو نمیدونم ولی من هیچ وقت نتونستم تو شبکه های مجازی دیگر حس و حالم رو به اشتراک بزارم.یک تغییر بزرگی کردم. تغییری که به مزاق خیلیها خوش نیست و خوش نخواهد آمد. شاید به خاطر بالا رفتن سنم است. راحتتر تصمیم میگیرم. بدون لحظه ای درنگ، تمام افرادی که باعث عقبگردم هستند و من برای اثبات وجودم مجبور بودم رنجی بی حد و حصر در کنارشون تحمل کنم از زندگی ام بیرون انداختم. وقتی از آنها فاصله گرفتم روحم آرام گرفت.امیدوارم آنها این قساوت قلبم را درک کنند!وبلاگها و پیجهای اینستاگرامی که دائم از درد و رنج مینویسند حذف کردم و خودم هم دست از رنج کشیدن برداشتم!از افرادی که دائماً خدا رو به خودشون میچسبونن و ادعای دوستی با اولیاء خدا رو دارن، فاصله گرفتم. آه که این رها شدن لذتی داشت که وصفش در قالب کلمات ممکن نیست.....برای چند دقیقه ای دو تا دستم رو  زیر چانه ام گذاشتم و به صدای فن لبتاپم گوش کردم! چه تلاشی برای خنک کردن دل لبتاپم میکند!بیرون، زندگی هر روز سخت تر می شود. همیشه همین بوده. ترسها و دلهره ها و ... تمومی ندارد! بگذارید در مورد چیزهایی که همه در موردش حرف میزنن چیزی نگم. برگردیم به نوشتن حال خوب هم. حال بد را همه تجربه کردیم. دروغ گفتیم و دل شکستیم و روان هم را نابود کردیم. همه را کنار بگذاریم. از حال خوبمان برای هم حرف بزنیم. ما همه امید میخواهیم.به نظرتون میتونیم به هم امیدواری الکی ندیم؟!آیا میتونیم با متهم نکردن روزگار، کرونا و ماهواره بگیم تمام اتفاقهای زندگی از نادانی خودمان بوده و کسی ما رو مجبور نکرده همچین دنیای بیرحمی بسازیم؟به نظرت آغاز یک رویا...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز یک رویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4marjantoomajb بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 3:15

دورکاری در این دو سال عجیب ما رو دگرگون کرده! وقتی میگم دگرگون، یک چیزی میگم، شما هم یک چیزی می‌شنوید!! زندگی نرمال یادمون رفته. اعتراف می‌کنم من قبل از این موقعیت زمین، معنای زندگی نرمال رو نمی‌دونستم! یکی از تصورای من از زندگی نرمال این بوده که دست عادل رو بگیرم و باهاش تو پارک لاله بدوم و بازی کنم! میگید دیوانگیه! یا کودکانه! چه اشکالی داره؟! به نظرم یه آدم بزرگسال هم میتونه با بچه بچگی کنه! تو تصور زندگی نرمالم دلم میخواد با عادل برم رستوران نشاط تو ستارخان و با هم کباب ترکی و سیب زمینی بخوریم با دوغ بینظیرش!! آخه عادل هنوز تو جمع بودن و بازی تو پارک شلوغ و خوردن سیب زمینی تو یک رستوران شلوغ رو از وقتی دنیا اومده تجربه نکرده! پاندمی لعنتی!زندگی نرمال میتونه این باشه که بشینم زیر درخت چنار پیر پارک کنار خونه‌ام و کتابی رو که یک سال دستم گرفتم تمام کنم. شاید هم زندگی نرمال یک چیزی بود در گذشته‌ای دور که دیگه هیچ وقت تکرار نمی‌شه! شاید هم نه!به طور قطع زندگی نرمال، حرکت انگشتان یک ذهن ناآرام بر روی کیبورده که به راحتی با نوشتن آرام می‌شه. شاید هم زندگی نرمال تخیلات یک ذهن شاعرانه است که می‌خواد بی‌نظمی زندگی رو به زور منظم کنه.هر چی هست دلم برای یک زندگی نرمال با آدم‌های شاد و بی غل و غش تنگ شده! آدم‌های بی غل و غشی که حقیقتاً با من روراست باشند! آه ای زندگی نرمال! ... آغاز یک رویا...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز یک رویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4marjantoomajb بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 3:15

دستش را به طرفم دراز کرد و دو انگشتر را به سمتم گرفت؛ گفت:ـ کدومیکی رو دوست داری؟ نگاهی به انگشترها انداختم. هر دو یک طرح را داشتند. سه سنگ به شکل گلبرگ! یکی به رنگ صورتی گل بهی و دیگری به رنگ سیاه! چ آغاز یک رویا...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز یک رویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4marjantoomajb بازدید : 103 تاريخ : جمعه 12 دی 1399 ساعت: 20:06

اپیزود سومعکس را روبرویم گرفت و با ذوق و شوق گفت: ـ خیلی از این عکس خوشم میاد! تو چطور؟ خوشت میاد؟ با دیدن عکس دلم لرزید! عکس برام آشنا بود. با دقت به عکس خیره شدم. یادم افتاد که توی پارک بودیم و این آغاز یک رویا...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز یک رویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4marjantoomajb بازدید : 83 تاريخ : جمعه 12 دی 1399 ساعت: 20:06

برای هر کسی که به امید یه پست جدید به صفحه وبلاگم سر میزنه؛ میگم: "زنده ام، شادم و امیدوار" به زودی بازم می نویسم. آغاز یک رویا...
ما را در سایت آغاز یک رویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4marjantoomajb بازدید : 77 تاريخ : جمعه 12 دی 1399 ساعت: 20:06

داشتم فکر میکردم. فکرم گاهی به دوردستها میرفت و گاهی به زمان حال نزدیک میشد. یک آن خواستم به فردا و چند سال آینده فکر کنم! حیرت انگیزه! هیچ تصوری ندارم! حسی مثل این که فردا اصلا وجود نداره. دلم پر و آغاز یک رویا...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز یک رویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4marjantoomajb بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 17:28

 نتیجه استخدامی دیوان محاسبات هم اعلام شد؛ اسم مصطفای ما هم جزو چند نفر حسابرسی که قراره تهران استخدام بشن، به چشم میخوره! با تموم امید و آرزو برای همه کسانی که لیاقتشون کسب بهترین مقامهاست از صمیم قل آغاز یک رویا...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز یک رویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4marjantoomajb بازدید : 112 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 17:28

دختره موهای افشونش را با طنازی به طرفی انداخت و با عشوه به دوست پسرش گفت: - وقت تلف نکنیم دیگه! بریم محرم بازی!... نگاهی به هم انداختیم و قدمهامونو تندتر کردیم، هر دو چند قدمی از آنها دور شدیم و زدیم آغاز یک رویا...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز یک رویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4marjantoomajb بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 17:28